onlinetabliq onlinetabliq .

onlinetabliq

چرا فيلسوفان «خواب» را دوست ندارند؟

فراديد| ترس از «خواب» يكي از موضوعات برجسته در تفكر اگزيستانسياليستي بود. نيچه به طعنه مي‌گفت: «خوشا به حال خواب‌آلودگان، زيرا زود به خواب خواهند رفت». مي‌گويند خود او حتي گاهي تلاش مي‌كرد هر چه قدر كه مي‌تواند كمتر بخوابد.

به گزارش فراديد؛ ژان پل سارتر هم ظاهرا چنين ديدگاهي داشت؛ آنتوان روكنتن، شخصيت اصلي كتاب «تهوع»، با نوعي تحقير دربارۀ صاحب كافه‌اي كه به آنجا مي‌رود مي‌گويد: «وقتي اين مرد تنهاست، به خواب مي‌رود». شخصيتي ديگر در يكي ديگر از رمان‌هاي او نيز با وحشت به شخصي كه مقابلش در قطار خوابيده و با حركت واگن به‌طور منفعلانه تكان مي‌خورد، نگاه مي‌كند.

انگار براي اين فيلسوفان خواب به معني نوعي زندگي كردن در غياب خويشتن است؛ يعني زنده بودن اما آگاه و مختار و هشيار نبودن؛ و اگر انسانيت وابسته به همين هشياري و اختيار است، پس انگار خوابيدن چيزي «غيرانساني» است.

خواب همچنين يادآور ناتواني و محدوديت نهايي ماست؛ نگاه كردن به يك فرد خوابيده ما را با پايان خودمان مواجه مي‌كند؛ با آن ساحتي كه در آن تمام اشتياق‌ها، فكرها، آرزوها، ايده‌ها و خلاصه هر چيزي كه نامش زندگي است، در يك تاريكي ساكت و بي‌انتها محو شده‌اند.

مطالعه بيشتر: ساخت تار غرب تهران

اما فقط اگزيستانسياليست‌ها نيستند كه از خواب مي‌ترسند؛ براي دكارت نيز، توقف «فكر» به معناي توقف «من» بود زيرا يكي از اصول فلسفۀ او اين بود كه من چيزي جز انديشه و فكر نيستم. بنابراين براي چنين فلسفه‌اي «خواب» واقعا چيز آزاردهنده‌اي مي‌توانست باشد؛ به خصوص خوابي كه در آن هيچ فكر و رويايي نباشد. چنين خوابي مثل يك شكاف گياهي و حيواني در زندگي انساني ماست.

اين نكته‌اي است كه جيمز هيل در مقاله «فلسفۀ خواب: دكارت، لاك و لايب‌نيتس» به آن اشاره كرده است؛ او مي‌گويد نظريۀ دكارت درباره ذهنِ انديشنده به عنوان يك موجود قائم به ذات، اجازه نمي‌داد وقفه‌اي در تداوم فكر وجود داشته باشد. بنابراين دكارت نتيجه گرفت كه فكر كردن ما هرگز متوقف نمي‌شود، حتي در عميق‌ترين خواب‌ها. اما ما هيچوقت خاطره‌اي از عميق‌ترين خواب‌هايمان نداريم تا بتوانيم نظريۀ دكارت را دربارۀ تداوم هميشگي فكر تاييد كنيم.

به همين خاطر بود كه جان لاك ديدگاه دكارت را نمي‌پذيرفت. او مي‌گفت شواهد تجربي به ما مي‌گويند كه ما در خواب فكر نمي‌كنيم، و بنابراين ديدگاه دكارتي دربارۀ يكي بودن «من» و «فكر» غلط است. تعبير جالب لاك اينگونه بود: «هر چُرت كوچكي مي‌تواند بنياد نظريۀ دكارت را بلرزاند!».

 

از طرف ديگر لايب‌نيتس به نفع دكارت استدلال مي‌كرد و مي‌گفت كه ما در خوابِ بدون رويا هم فكر مي‌كنيم، اما افكار ما ناخودآگاه هستند؛ شبيه به ادراكات مختلفي كه در بيداري داريم بدون اينكه به آن‌ها توجه كنيم.

تصميم دربارۀ اينكه ما در خواب فكر مي‌كنيم يا نه به عهدۀ شما باشد اما اين بحث‌ها به هر حال نشان مي‌دهند كه «خواب» چه دشواري‌ها و مسئله‌هايي مي‌توانسته براي فيلسوفان پيش بياورد.

اما با وجود اينكه خود خوابيدن (به خصوص خواب بدون رويا) براي فيلسوفان چيز ترسناك يا نامطلوبي بوده، «روياها» در فلسفه نقش مهم‌تري ايفا كرده‌اند. يكي از مهم‌ترين پرسش‌هايي كه «رويا» براي فيلسوفان ايجاد مي‌كند اين است كه اگر ما در عالم رويا نمي‌دانيم كه داريم رويا مي‌بينيم، پس از كجا معلوم كه همين جهان به ظاهر واقعي ما هم يك جور روياي غيرواقعي نباشد؟ به عبارت ديگر «رويا» براي فيلسوفان عاملي براي شك كردن دربارۀ جهان بيداري بود.

روياهاي شما وقتي در حال ديدن آن‌ها هستيد، مي‌توانند به همان اندازه واقعي باشند كه هر كاري در زمان بيداري؛ درست مثل اين كه الان در حال خواندن اين مقاله هستيد. دكارت در كتاب «تأملات» خود اشاره كرد كه «هيچ نشانه‌ي قطعي وجود ندارد كه بتوانم به وضوح بيداري را از خواب تشخيص دهم». بنابراين ما با اين پرسش وارد يك سفر بي‌پايان و جذاب در جستجوي نوعي قطعيت مي‌شويم.

 


برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ساعت: ۰۳:۲۰:۴۹ توسط:onlinetabliq موضوع:

{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :